جدول جو
جدول جو

معنی خونش گری - جستجوی لغت در جدول جو

خونش گری
آوازخوانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون گیر
تصویر خون گیر
حجّام، رگ زن
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی هر یک از جانورانی که دمای بدنشان نسبت به دمای محیط تقریباً ثابت است مانند پستانداران و پرندگان، کنایه از مهربان و خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوزش گری
تصویر پوزش گری
اعتذار، خواهش گری، شفاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواهش گری
تصویر خواهش گری
درخواست، شفاعت، میانجی گری
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
مهربانی. رأفت. عطوفت. مهرورزی. (یادداشت مؤلف). جنبش روح از روی مودت و مهربانی. (ناظم الاطباء) ، تپاک. جوشش. الفت. (آنندراج). زود انس گیری با همه کس. زود جوشی با همه:
کباب تر به اخگر آنچنان هرگز نمی چسبد
که می چسبد ز خون گرمی به دلها لعل خونخوارت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ گَ)
دهی است از دهستان دشت بخش سلوانای شهرستان ارومیه، واقع در شمال باختری سلواناو شمال راه ارابه رو جرمی به دبۀ ارومیه با هوای سرد و 105 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مقابل خونسرد. رجوع به خون سرد شود، مهربان. رؤوف. باعاطفه. بامهر. مهرورز. (یادداشت مؤلف) ، انس گیرنده با همه. باهمه جوش. آنکه با همه بجوشد. آنکه زود الفت گیرد
لغت نامه دهخدا
(جِ گَ)
بدبختی. ناراحتی. رنج. عذاب. اندوهناکی
لغت نامه دهخدا
(گِ یَ / یِ)
اشک خونین. (از ناظم الاطباء). گریۀ خونین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ)
آسان گریز. زودگریز. (یادداشت مؤلف) :
زودخیز است و خوش گریز حشر
زودزای است و زودمیر شرر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ هََ)
خوش گوهری. خوش طبعی. خوش ذاتی. مقابل بدگهری
لغت نامه دهخدا
(زِ گَ)
عمل پوزشگر. اعتذار، خواهشگری. شفاعت
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
خوش رفتاری. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوزش گری
تصویر پوزش گری
عمل پوزش گر اعتذار، خواهشگری شفاعت
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که خونش گرم باشد، توضیح جانداری که درای حرارت بدن تقریبا ثابت باشد خونگرم محسوب میشود، مهربانی با محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون گرمی
تصویر خون گرمی
حالت و وضع خون گرم مهربانی مودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن گری
تصویر روشن گری
((~. گَ))
رفع ابهام، ایضاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خون گرم
تصویر خون گرم
((گَ))
جانوری که خونش گرم باشد، کنایه از بامحبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشن گری
تصویر روشن گری
فرانمون
فرهنگ واژه فارسی سره
آشپزی، پزندگی، طباخی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواننده
فرهنگ گویش مازندرانی
ترانه، تصنیف
فرهنگ گویش مازندرانی
خوانندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
خونگرم، خون داغ
دیکشنری اردو به فارسی